سلامت جسمانی و روانشناختی
اختلال سوگ
- 11
- 5561
اختلال سوگ: علائم، مراحل، پیشگیری و درمان
تعریف سوگ:
روانشناسان بالینی، سوگ حالت اندوه و ناراحتی شدید درونی در واکنش به از دست دادن شخص یا عقیده و فکری خاص است. این تعریف مربوط به وضعیت طبیعی سوگ است، اما یک نوع سوگ عمیقتر و پیچیده هم داریم که اگر فرآیند سوگ بدرستی طی نشود، به سراغ آدمی میآید. یعنی اگر فرد در یکی از مراحل سوگ باقی بماند یا اینکه مراحل را به کندی طی کند و یا شدت واکنشهایش بیش از حد معمول باشد، اصطلاحا میگوییم سوگ پیچیده شده است. در این موارد سوگ منجر به بروز مشکلاتی در زندگی معمولی شخص شده و عملکرد او را تحت تأثیر قرار میدهد.
در هنگام بروز بلایای طبیعی چون زمینلرزه، خسارتهای فیریکی ملموسترین پیامد این نوع از حوادث است و بسیاری از مسئولان و شهروندان هم تنها به امدادرسانی برای خارج کردن مصدومین از زیر آوار یا ساخت و ساز توجه میکنند و تا چند ماه پس از وقوع حادثه مشارکت گروههای دولتی و غیردولتی برای بازسازی و اسکان زلزلهزدگان به اتمام میرسد ولی آنچه که ممکن است کمتر به آن توجه شود، ضرورت مداخلات تخصصی در بدو حادثه و بازسازی روانی آسیبدیدگان در طی زمان است. مداخله در بحران به صورت کوتاه مدت و بلند مدت میتواند از بروز مشکلات بعدی جلوگیری کند و به بازگشتن به شرایط عادی زندگی کمک کند. یکی از شایعترین اختلالاتی که بازماندگان بعد از بروز بلایای طبیعی مانند زلزله شدید با آن مواجه میشوند، اختلال سوگ است.
علائم اختلال سوگ
اختلال سوگ در دسته اختلالات افسردگی قرار میگیرد. فردی که به تازگی سوگوار شده است حالات و افکاری شامل بیقراری، احساس پوچی و ملال، خشم و نفرت ناشی از فقدان، بیخوابی، کاهش میل جنسی، کاهش وزن، اختلال در توجه و حافظه، از دست دادن میل به زندگی، نشخوار فکری و اشتغال ذهنی شدید نسبت به فرد متوفی، نپذیرفتن مرگ او، درد روانی شدید، بیحسی و کرختی، مقصر دانستن خود در مرگ او، دوری از عواملی که او را به یاد عزیز ازدسترفته میاندازد، تمایل به مرگ برای پیوستن به عزیز از دست رفته، بیاعتمادی به دیگران، احساس تنهایی، سردرگمی در مورد هویت شخصی و بیعلاقگی به آینده را تجربه میکند. علاوه بر نشانههای یاد شده، احتمال بروز توهمهای دیداری و شنیداری مانند شنیدن صدای فرد از دست رفته یا تصور دیدن او، علائم جسمانی مانند دردهای قلبی و گوارشی و همچنین افزایش مصرف سیگار و مشروبات الکی نیز در بین این بیماران وجود دارد.
برخی از نشانگان اختلال سوگ با افسردگی اساسی مشترک است از جمله نشانههای غم عمیق، گریههای پیدرپی و افکار خودکشی اما از لحاظ زمان شکلگیری، عوامل آشکارکننده و محتوای افکار متمایزند. در اختلال سوگ عزتنفس دست نخورده میماند اما در افسردگی اساسی خودپنداره منفی متداول است. محتوای افکار در اختلال سوگ بیشتر بر شخص ازدسترفته و پیوستن به او متمرکز است اما فرد بیشتر درگیر افکار منفی نسبت به خود است، خود را موجودی بی ارزش میداند که سزاوار زندگی نیست و از آنجا که انگیزه و توانایی تغییر شرایط روانی ناشی از افسردگی را ندارد، ممکن است افکار خودکشی داشته باشد. افسردهها بهطور مداوم در سرتاسر روز احساس غمگینی و دلتنگی دارند ولی در سوگ زمانی که به یاد متوفی میافتند علایم افزایش پیدا میکند و ممکن است در ساعاتی از روز خوب باشند. 10 تا 25 درصد افراد سوگوار ممکن است دچار افسردگیهای شدید شوند که درمان این افراد الزامی است.
اختلال دیگری که ممکن است با سوگ پیچیده اشتباه گرفته شود، اختلال استرس پس از سانحه است. در اختلال استرس پس از سانحه، برانگیختگی بیش از حد ناشی از یادآوری حادثه آسیبزا و تمرکز بر روی خود حادثه و صحنه مرگ به جای تمرکز بر فرد از دسترفته است. فرد مبتلا به اختلال پس از سانحه، درگیر خاطرات مثبتی که با فرد از دست رفته داشته، نیست، در حالیکه معمولاً مبتلایان به اختلال سوگ، همه خاطرات عزیز ازدسترفته شان را، اعم از مثبت و منفی، بارها در ذهن خود مرور میکنند.
البته ممکن است فرد در هنگام از دست دادن یکی از عزیزان به طور همزمان به اختلال سوگ پایدار و پیچیده و افسردگی اساسی یا اختلال استرس پس از سانحه مبتلا شود.
اختلال سوگ در کودکان
کودکان آسیب پذیرترین قشر در بحرانها هستند، برخلاف تصور رایج، احتمال بروز اختلال سلوک کودکان پس از یک سالگی، بویژه در صورت از دست دادن مراقب اصلی وجود دارد. نشانگان متفاوتی در اختلال سلوک کودکان نسبت به بزرگسالان مشاهده می شود، از جمله می توان به توقف و پسروی رشدی، اضطراب، رفتارهای تخریبی و پرخاشگرانه و اضطراب جدایی اشاره کرد. این کودکان اغلب فاقد دلبستگی ایمن بوده و این الگو بر نحوه تعاملات اجتماعی در بزرگسالی نیز تاثیر میگذارد.
مراحل تجربه سوگ به ترتیب شامل موارد زیر می شود:
فردی که دچار سوگ میشود به لحاظ روانی مراحل زیر را تجربه میکند که با توجه به تیپولوژی افراد مثلا برونگرا یا درونگرا بودن، جنسیت، سن، چگونگی حادثه و شخصی که از دست رفته است، فرق میکند و دارای شدت و ضعف است. اما به طور طبیعی و بر اساس یافتههای روانشناسی، مراحل زیر فرآیند تجربه سوگ را نشان میدهد که معمولا در همه افراد قابل ردیابی است.
1- انکار فقدان
در این مرحله بازمانده واقعه از دست دادن فرد و نزدیکان خود را باور نمیکند و دست به انکار آن میزند مثلا اینکه «مطمئنم که زنده است» یا «امکان نداره. مگه میشه. او نمیمیره».
2- درک فقدان
در این مرحله فرد کم کم و بتدریج به این نتیجه میرسد که عزیزش را از دست داده پس در این دوره شاهد نخستین احساسات ناراحت کننده خواهیم بود. این احساس بدین گونه ابراز میشود که «کمرم شکست. دیدی عزیزم از دست رفت. دیدی بچم پرپر شد.»
۳- احساس ترک شدن و اضطراب.
فرد در این مرحله احساس میکند تنها مانده و کسی را ندارد و اضطراب زیادی در مورد آینده به وی دست میدهد: «چه جوری بچهها را تنها بزرگ کنم؟ بدون پدر و مادرم چه کار کنم؟»
۴- نا امیدی، گریه کردن، کرختی و سستی، گیجی و منگی
۵- مشکل در تصمیمگیری، احساس نا آرامی، بی خوابی، از دست دادن اشتها، تحریکپذیری، از دست دادن کنترل خود و فراموشکاری
۶- غصه خوردن و یادآوری مداوم عزیز یا عزیزان از دست رفته
۷- خشم
در این زمان شاهد عصبانیت و خشم فرد نسبت به خود و اطرافیان و حتی خدا و مقدسات خواهیم بود «ای خدا این چه حکمتی بود، چرا من؟ چرا این اتفاق برای من افتاد؟»
۸- احساس گناه
در این مرحله فرد بشدت دچار احساس گناه شده و خود را به خاطر اتفاق افتاده مقصر دانسته و سرزنش میکند مثل اینکه «من دارم تقاص پس میدهم. چرا من نتونستم کمکش کنم؟»
۹- احساس تهی بودن و از دست دادن تصویر ذهنی فرد
در این مرحله فرد بشدت احساس خلا‡ و بیهودگی کرده و در واقع تصویر ذهنی فرد از خود دچار تغییر و دگرگونی میشود. این گفتهها که «این اتفاق همه چیز رو با خودش برده، هیچی نمونده، همه چیز خراب شده» حاکی از چنین احساسی است.
۱۰- غم و غصه عمیق
ناراحتی و غمگینی فرد تا حدی است که حتی در حضور دیگران هم از بین نمیرود.
۱۱- همانند سازی با فرد از دست رفته
در این مرحله فرد از خصوصیات و رفتارهای کسی که از دست داده تقلید میکند.
۱۲- افسردگی عمیق
در این مرحله فرد بشدت افسرده است. احتمال وجود افکار یا حتی اقدام به خودکشی در این مرحله وجود دارد «کاشکی من بمیرم» و «دیگه نمیخواهم زنده باشم»
۱۳- جنبههای پاتولوژیک عمیق از جمله اختلالات سایکوسوماتیک و هیپوکندریاسیس.
۱۴- مرحله بازسازی
در صورت حل سوگ و گذشتن از این مراحل فرد قادر خواهد بود که به جامعه بازگشته و زندگی عادی خود را از سر بگیرد.
نکته مهمیکه باید مورد توجه قرار بگیرد این است که بدانیم موارد فوق از همدیگر کاملا جدا نیستند و گاهی شاهد بروز چندین مورد از آنها با همدیگر هستیم. این وضعیت ممکن است حدود ۴ تا ۶ هفته طول بکشد. البته این به شرایط بیرونی افراد نیز بستگی دارد؛ یعنی اگر فرد مورد حمایت و روانی قرار بگیرد سازگاری زودتر ایجاد میشود و هر چقدر تنها بماند و به حال خود رها شود، سازگاری دیرتر اتفاق میافتد.
پس از طی شدن این مراحل بسیاری از این افراد به فعالیتهای عادی و کارهای روزانه خود بازخواهند گشت، مگر اینکه فرد از قبل دارای اختلالات و ضعفهای شخصیتی، احساسی و هیجانی پایینی برخوردار باشد که چنین افرادی بشدت آسیب پذیرند.
یک انسان بهنجار و سازگار بعد از ۴ تا ۶ هفته، رفته رفته به شرایط بهنجار زندگی برمیگردد و روند زندگی را از سر میگیرد.
در موارد استثنایی مثل حوادثی چون سیل و زلزله که وقتی فرد به کوچه و بازار و شهر میآید مدام با صحنههای خرابی روبهرو میشود این تحریکات دیداری و اطلاعاتی مرتبط به صورت تحریکات شنیداری مانع سازگاری فرد میشود.
تاثیر دارو درمانی یا رفتاردرمانی در ارتباط با این افراد به هر دو شیوه لازم است چون برخی به دارو احتیاج دارند و اگر دارو مصرف نکنند نمیتوانند خود را کنترل کنند و با محیط وفق دهند، حتی نمیتوانند بخوابند و دچار توهم و رفتارهای آشفته میشوند که در این موارد حتما باید دارو مصرف کنند والبته در کنار دارو باید از تکنیکهای رفتاردرمانی برای حل مشکل این افراد غافل نشد.
یکی از خطراتی که به لحاظ روانشناختی و از منظر آسیبشناسی روانی اجتماعی در ارتباط با شیوه رفتار با داغدیگان وجود دارد، اعمال رفتارهای سنتی و غیر علمی است که اطرافیان از سر دلسوزی با این افراد دارند که موجب میشود بازسازی روانی آنان به تاخیر بیفتد؛ مثلا برخی هنگام مواجهه با این افراد سعی میکنند از گریه کردن آنها جلوگیری کنند یا به پسر بچهها میگویند شما مرد هستید و مرد که گریه نمیکند. رفتارهای اینچنینی سوگ را به تاخیر میاندازد و فرد در آینده دچار اختلالات رفتاری خواهد شد.
استفاده غلط از برخی عقاید و افکار مذهبی نیز سلامت روانی این افراد را به خطر میاندازد. دکتر فردوسی در این باره میگوید: القای تعلیمات و عقاید مذهبی غلط و افراطی در تشدید بحران و تاخیر درمان این افراد موثر است. از مذهب و دین باید برای آرامش انسانها استفاده کرد، نه در برانگیختن خشم و غضب یا افسردگی آنها. اینکه مثلا این حادثه، تقاص فلان گناه و نشانه خشم و قهر خداوند است نمونهای از استفاده نادرست از مفاهیم دینی در این زمینه است که نه تنها کمکی به داغدیگان نمیکند، بلکه وضعیت روحی آنان را بحرانیتر میکند و درمان را به تاخیر میاندازد.
آنچه اطرافیان داغدیده باید بدانند
بدیهی است کسانی که عزیزی را از دست دادهاند، از شرایط عادی و منطقی روحی روانی برخوردار نیستند و نزدیکان و اطرافیان آنان باید با رفتار و واکنش صحیح به سازگاری و حل مشکل آنها کمک کنند.
به یاد داشته باشید بهبود اثرات عاطفی حادثه، نیاز به زمان زیادی دارد. انتظار نداشته باشید که سریعا به وضعیت سابق برگردید.
شیوع سوگ
این اختلال در همه فرهنگ ها، طبقههای اجتماعی، جنسیت و سن، قابل مشاهده است. شیوع آن در زنان بیشتر از مردان است. عواملی مانند سن کم فرد از دست رفته و وابستگی زیاد فرد داغ دیده به او، ممکن است احتمال بروز اختلال را افزایش دهد. شیوع این اختلال در جامعه بین 4% تا 5% برآورد شده است.
پیشگیری از بروز اختلال سوگ
برای هر کسی تجربه سوگ با غم و اندوه همراه است. ناراحتی در مقابل مرگ و ترک عزیزان فرآیند بهنجار و طبیعی است که اگر از حد طبیعی خارج شود، سبب اختلال میشود. با رعایت نکات زیر میتوان از میزان اندوه کاست و از ابتلا به اختلال سوگ پایدار و پیچیده و دیگر اختلالات ناشی از فقدان پیشگیری کرد:
عزاداری کردن: شرکت در مراسم خاکسپاری و عزاداری ضمن تخلیه هیجانی، از تنها ماندن فرد داغدیده جلوگیری میکند و باعث آرامش درونی او میشود.
1- صحبت کردن با نزدیکان: سرکوب کردن هیجانات، یکی از مهمترین ریشههای مشکلات روانی پس از سوگ است. افرادی که در بیان احساساتشان ناتوان هستند، بیشتر در معرض بیماری روانی پس از سوگ قرار میگیرند.
2- فاصله گرفتن از موقعیتهای تنشزا: بیتوجهی یا دلسوزی نامتناسب و درک نکردن شرایط فرد سوگوار توسط اطرافیان باعث ایجاد تنش برای فرد سوگوار میشود.
3-کنترل افکار منفی: برای خودداری از تداوم حس گناه و سرزنش خود و کنترل افکار منفی میتوان از کمک متخصص مشاور بهره برد.
4- تجربه موقعیت هایی با لذتهای کوچک: یادآوری و پذیرش اینکه زندگی ادامه دارد و با آزار خود و دریغ کردن شادیهای زندگی هیچ چیز تغییر نمیکند. دیدار دوستان و شرکت در مهمانیهای خانوادگی، سفر، تغذیه و خواب خوب و رابطه جنسی، همگی میتواند به گذار از مرحله افسردگی به پذیرش، یاریرسان باشند.
5- بازگشتن به زندگی روزمره: از سرگرفتن شغل و تحصیل و فعالیتهای سازنده، پس از دوره سوگواری. مانع غرق شدن در افکار ویرانگر میشوند. فعالیتهای مکمل دیگری مانند شرکت در برنامههای خیریه، میتواند در ایجاد احساس مثبت نسبت به خود و دنیا و بازگشت به زندگی عادی یاریرسان باشد.
6- کمک گرفتن از مشاور: لازم است پیش از آنکه سوگ تبدیل به بیماری شود، مشاوره یا روانشناس و استفاده از راهنماییهای او میتواند در تسریع روند درمان موثر باشد. بکارگیری اصول و فنون مشاوره به افراد مصیبت دیده، میتواند به رفع ناراحتی و غم در یک چارچوب زمانی معقول و سازگاری فرد با محیط و برگشت به زندگی طبیعی و عادی شود.
7- شرکت در جلسات گروهی: تشکیل NGO برای حمایت از بازماندگان در حوادث طبیعی مثل زلزله و تشکیل جلسات گروهدرمانی برای به اشتراکگذاری تجربیات و ایجاد حس همدردی بین افراد میتواند در بهبود وضعیت روانی افراد موثر باشد.